English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (668 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
The victim had done nothing to incite the attackers. U شخص مورد هدف کاری نکرد که ضاربین [مجرمین] را تحریک کرده باشد.
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
load U کاری که باید انجام شود
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
capability U قادر به انجام کاری بودن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1Arousing
1pedal pamping
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com